. . .
سلام ای درخت خزان زده
تو هم چنان که من به خواب رفته ای
گرچه آفتاب
چشمانت را عسلی میکند
چنان آینه و حباب
اما دلت آینه خون است
چنان که من
و تن روحت سیاه و تاریک
چنان که شب.